📞 مادر ناصر، پشت تلفن با کلی اصرار ازم خواهش کردن که هفتهای یکبار برم منزلشون و برای گل پسرشون انفرادی😳 کلاس بزارم.
🗣 احساس مسئولیتی که نسبت به تربیت دینی فرزندشون داشتن رو ستودم؛ اما بخاطر یه سری محذورات و تراکم کاری، تقاضاشونو رد کردم. البته گفتم ناصر میتونه توی کلاسای مرکزِ ما حاضر بشه. خونهشون غربِ تهران بود و دست کم یک ساعت ازم زمان میبُرد.
✍️ پافشاری هایِ مُدامِ مادرِ ناصر و اینکه مرتب تاکید میکردن این کلاس، در راستایِ رسالت طلبگیه😐 و اگه نیاید مدیونید و به امام زمان، گلهتو میکنم... باعث شد کوتاه بیام آخرش.
💁♀️♂ ناصر، دوستِ جدیدمه🙂 دانشجوی رشته معماریِ دانشگاه سوره. شنبه شبها "یک" ساعت، "یک" کلاسِ "یک" نفره دارم الآن!
✍️ پ.ن1: حاج آقا! اگه واقعا هدف خداست، چه فرقیه بینِ سخنرانی دانشگاه افسریه امام حسین با یک هزار مخاطب و اینجا با 1 مخاطب؟!
✍️ پ.ن2: آفرین به این مادرها. شمام برنامهریزی دارید و احساس مسئولیت میکنید در مورد تربیت دینی فرزندانتون؟ اگه الآن به فکر نباشیم، فردا دیرهها... .
✍️ پ.ن3: با شور و نشاط داشتم به ناصر درس میدادم یهو یه گُربهی پشمالوی سیاه وسطِ سالنِ خونه اومد طرفم! خدا رحم کرد سکته نزدم!! درسته تویِ روایات، توصیه شده به نگهداریِ گربه اما نگفتن که بیاریمِش توی هال و آشپزخونه و اتاق خواب!!😑